۱۳۸۹/۱۰/۰۷

اعدام

باز یه روز دیگه و اینبار دو اعدام دیگه .
نمی فهمم . نمی فهمم. نمی فهمم .
پر از نفهمیم .
دیگه حتی اون حالت نفرتی رو که همیشه بعد از خوندن این خبرها داشتم ندارم.
مثل آدمی هستم که با پتک زدن تو سرش . منگ منگم .
باورم نمی شه . که در دو قدمی من این اتفاقات داره می افته. تو یه خواب نفرت بارم. این نمی تونه زندگی باشه . زندگی نمی تونه این باشه . باورم نمی شه . واقعیت و خواب قاطی شده . می خوام یه شلیک بکنم تو مغزم تا از این خواب کثیف بیدار شم. می خوام به واقعیت برگردم.
چقدر خسته ام
...

۱ نظر:

آذین گفت...

من هم خسته ام. کاش شهامت خالی کردن یک گلوله رو داشتم... خیلی خسته ام