۱۳۸۸/۰۸/۱۸

رو مخ رفتن

نمی دونم چرا با هرکی حرف می زنم یه جورایی رو مخشم . حتی آدمایی که انتظار نداری حوصله تو ندارن خوب ناراحت شدن یعنی همین دیگه . آره خوب بقیه هم حق دارن حوصله منو نداشته باشن وقتی من حوصله شونو ندارم . چه آدم پر رو و عوضی ای هستم من دیگه.

وقتی حالم بده حر کاری می کنم اوضاع رو بهتر کنم بیشتر گند می زنم . بهتره فقط بخوابم و با کسی حرف نزنم ، بهترین و کوتاهترین راهه .

گند می زنم به همه رابطه هام .گند می زنم به همه شخصیتم به همه باورام . وای چی می شد من همیشه حالم خوب بود یا لااقل تا این اندازه بد نبود .

فکر می کنم نیاز به یک آسایشگاه روانی دارم .



درد من اینست مشکل هیچکس نیست مشکل درونی است کاملا درونی پس حرفهایم را به خود یا دیگرانی که هیچ گناهی ندارند نگیرید.


ما پرنده ي موهمي هستيم
كه در عدم پرواز مي كنيم
پس ما چه هستيم؟
هيچ!هيچ!
تنها و تنها پرواز!
فرار بدانجا،فرار!
احساس مي كنم كه پرندگان مستند.
ديروز اينجا بودم،امروز اينجاييم!
پس كي بدنبال او خواهي رفت؟


رفتم و رفتم
نه به جايي كه نمي دانستم به كجا رفتم
و رفتم تا اينجا نباشم
كه هر گاه مي بينم
طلوع امروز را در همان جايي هستم
كه ديروز نيز بودم
از زبوني و بيهودگي خويش بيزار مي شوم
فرار بدانجا فرار
من احساس مي كنم پرندگان مستند
ديروز اينجا بودم
امروز اينجايم
پس كي به دنبال او خواهي رفت ؟!
.....

۲ نظر:

گل آسا گفت...

مي دوني چرا گند مي زني؟؟؟!!! چون «حر» کاری انجام مي دي نه «هر» کاري :)))
کي حوصلت رو نداره؟؟؟ چقدر دير فهميدن؟؟؟ فکر کنم چون اين روزها همه حالشون گرفته است، نمي تونن تحمل کنن يکي مثل آينه ي دق رفتار کنه. ;) من امروز حوصله ات رو خيلي داشتم که زنگ زدم با شخص خودت صحبت کنم . کلي هم خوشحال شدم اون صداي ..... رو شنيدم ;)

آذین گفت...

چه شعر قشنگی. من انقدر از بیهودگی خودم بیزارم و انقدر فکر می کنم در بیهوده بودن و زبونی از همه جلوترم که حس می کنم حتی شاعر این شعر هم نمی داند چقدر احساس بیهودگی دارم!