۱۳۸۸/۰۸/۱۸

همیشه زندگیمونو گذاشتیم واسه کار کردن حالایه کم کارمونو بذاریم واسه نوشتن البته حتما می دونید که خودمو می گم .
تو اتاق تنها هستم بنا به دلایل معلومی هم تلفن ندارم یا کم دارم . هوای بیرون ابری به نظر می یاد و یا شاید چون پرده کشیده است .
صبح آفتابی بود منم مجبور شدم عینک آفتابی بزنم که اخم نکنم . خط اخمم بد جوری عمیق شده افسانه هم می گه باید دو نفر دیگه پیدا کنی تا واسطون بوتاکس بزنم . شاید یه کم از این حالت پیری در اومدم و یک کم اخمام کمتر شد خدا رو چه دیدی .
روز آرومیه و من تو روزای آروم نمی تونم کار کنم . مضحکه نه؟ دلم هوس برف کرده با اون سکوتش . البته برفی که همه چپیدن تو خونشون و در نمی یان . همه کنار بخاریشونن . و چیزهای گرم می خورن .
ولی فعلا که بارونشم با زور می یاد . اشکالی نداره . می گن آب زاینده رود رو باز کردن دلم می خواد برم ببینم . البته که همیشه از اصفهان بدم اومده ولی بار آخر از خشکی زاینده رود دلم پر از غصه شد و حالا می خوام برم ببینم غصه هام از دلم می ره یا نه؟
چقدر این کارای ما دور از زندگیه . شاید اینقدر تفاوت بین کارم با احساسم و زندگیه واقعیم با عث می شه احساس غربت بکنم و یا شاید خیلی چیزای دیگه .

به هر حال هیچوقت علاقه ای به زندگی کردن با هیچ کیفیتی نداشته و ندارم .

و آنجایی که خواستن از بین می رود دیگر چیزی برای ادامه دادن نمی ماند و فقط روزها را به طرز بی رحمانه ای می کشی تا انتظار به سر رسد.

شاید خیلی ها فکر کنن من خیلی بی انصافم ولی منکه نمی تونم چیزی که اونا می خوان رو بنویسم و یا اونجوری که اونا می خوان حس کنم .

چه کنم که همینم

.....

۵ نظر:

گل آسا گفت...

اين جا ماله خودته. هرچي دوست داري بنويس. يک قدم کوچيک براي جلوگيري از خودسانسوري ;)
يادته تو 360 ات چي گفته بودم، من هنوزم قسمت کامنته بلاگت رو ماله خودم مي دونم و مطمئنا چيزي که دوست داشته باشم و فکر کنم درسته مي نويسم. مگر اينکه بهم بگي ننويس. :) البته فعلا به دليل قاط بودنت ترجيح مي دم بهت فحش ندم

گل آسا گفت...

کار ما با توجه به روحيه اي که داريم واقعا باعث از خود بيگانگي مون ميشه. باور کن اگر فقط يک بار از زندان اين زندگي اي که براي خودمون درست کرديم بيرون بيايم، تازه مي فهميم که تا چه حد ريشه ي بدبختي هامون به اين نوع زندگي برمي گرده.
داستان تکراري ام رو باز هم مي گم. اون يک سال کار تو طرح سرزمين که فقط 500 هزارتومان دريافتي ام بود، تازه بهم فهموند که تو اين دنيا دارم چه اشتباهي مي کنم.
حالا که پول لازميم، پس حداقل دنبال راه هاي زندگي کردن بايد باشيم.
ديگه نگو علاقه اي به زندگي کردن ندارم که خيلي تکراريه و راحت ترين حرفيه که ميشه زد.
در سرزمين مرگ، در روزگار مرگ تو ديگر برايم از مرگ نگو.
من از مرگ خسته ام
من تشنه ي زندگي ام

گل آسا گفت...

البته اين جا وبلاگ خودته، بازم مي توني از مرگ بگي ;)

آذین گفت...

گفتی دلت برف می خواد- از اون برفایی که کسی از خونه ش بیرون نمیاد و من یاد یه سال افتادم که وقتی دبستانی بودم برف شدیدی باریده بودو برق و آب و گاز و همه چیزمون قطع شده بود. پنج نفری رفته بودیم و تو یه اتاق و مثل اجدادمون زندگی می کردیم ;)خیلی کیف داد. دیگه هیچ وقت چالوس از اون برفا نیومد. منم خیلی دلم برف می خواد. کلا من عاشق چیزای شدتی ام! آفتاب شدید- بارون شدید- برف شدید و... من انقد نور بی رحم خورشید رو دوست دارم که نگو. دوست دارم روی چمن زیر نور شدید بخوابم و نور انقد که خیره نگاهش می کنم اشکمو در بیاره. من عاشق جنون خودمم!! آدم باید مجنون باشه
بزمی مستانه خواهم
خلقی دیوانه خواهم
تا کنم شکوه از جور مستی
ای خوش آن بزم و آن شور مستی

آذین گفت...

ببخشید شکوه از جور هستی!