۱۳۹۰/۰۳/۰۵

ادامه پست قبلی

امروز باز از همانجا می گذشتم . اینبار تنها نبودم . همان مرد با همان لباس و شکل و شمایل با همان شکل دیروزی صد متر جلوتر افتاده بود و همراهانم گفتند که اینها کارشان است که پول بگیرند . و من مغزم خراب شد و فهمیدم حقه بازی آنقدر زیاد شده و اول حقه بوده و تقلب و دروغ و بعد از آن انسانیت مرده . خوشبختانه شبح فعلا از جلوی چشمانم رفته ولی چیزهای خیلی بیشتری مغزم را می ترکاند.
از چمران پیچیدیم سمت سعادت آباد سر یک پیچ تند آقایی جلوی ماشین رو گرفت و سراغ هتل استقلال را گرفت و بچه ها گفتند برو خطرناک است. راست می گویند خطرناک است. ولی دیگر همه از همدیگر می ترسند.
و گاهی اگر کسی واقعا نیازی داشته باشد تا کی باید صبر کند تا به دادش برسند.
مغزم درد می کند از کشته شدن انسانیت به دست خود آدمها لااقل برخی از آنها و عملا فکر می کنم که فقر منشا همه این دروغ ها و بدبختی هایی است که گردن جامعه را خرد می کندو
باید زیاد بنویسم ولی قرص خواب اثر کرده.
.....

۲ نظر:

dariush گفت...

are ensaniat dare mimire
tanha jayi az donya ke adama ziad arzesh e adam budano nadarand irane
adama baraye inke dir be gharare coffe shopeshun naresand adam mikoshand ya adame dar hale margio mizarand bemireeeee ya ba coffe shop raftaneshun yekio mikoshand
in yaeni irane 2011

آذین گفت...

عجب!!!!!! شاخ در آوردم! چه زمونه ی فجیعی شده