۱۳۹۰/۰۳/۰۵

انسانیت

در کوچه و پس کوچه های فرشته رانندگی می کردم . با سرعت . عجله داشتم قرار کافی شاپ داشتم و دیر شده بود . مردی کنار دیوار افتاده بود غش کرده بود. من رد شدم . هیچ کاری نکردم انسانیت در من مرده. در همه ما مرده . مرد به نظر معتاد بود . شاید از بی موادی غش کرده بود. لاغری بیش از اندازه اش در همان یک نگاهی که دیدمش اینرا می گفت. من هیچ کاری برایش نکردم. رفتم که به قرارم برسم. از دیروز شبحش دیوانه ام کرده . وجدانم درد می کند . 10 سال پیش من این نبودم. چه به روز قلب من آمده ؟ چه به روز مهربانی من آمده. من یعنی من نوعی. آدمهای زیادی از آنجا رد می شدند . شاید یکی پیدا شود یکی که مثل من نباشد . خیلی بهتر از من و ما باشد . احساس وحشتناک و بدی دارم. در بدترین حالت مرد یک تزریقی بود. اما دلیل نمی شود که من حتی نیش ترمز هم نکردم.
وای وای وای .....

۱ نظر:

آذین گفت...

سلسه ی عواملی که باعث میشود یک مرد مفلوک معتاد را کنار خیابان بدون کمک رها کنیم پیچیده تر از مرگ انسانیت در یک فرد جامعه است. ناشی از یک سیستم خراب در خرابه عزیزم. خودت رو عذاب نده.