۱۳۹۰/۰۳/۰۴

شاهکاری از برتولت برشت

از کافه نادری برداشتم



نیکی را چه سود
هنگامی که نیکان ، در جا سرکوب می شوند ،
و هم آنان که دوستدار نیکانند ؟


آزادی را چه سود
هنگامی که آزادگان ، باید میان اسیران زندگی کنند ؟


خِرَد را چه سود
هنگامی که جاهل ، نانی را به چنگ می آورد ،
که همگان را بدان نیاز است ؟

به جای خودِ نیک بودن ، بکوشید
چنان سامانی دهید ، که نَفْسِ نیکی ممکن شود
یا بهتر بگویم
دیگر به آن نیازی نباشد .


به جای خودِ آزاد بودن ، بکوشید
چنان سامانی بدهید ، که همگان آزاد باشند
و به عشق ورزی به آزادی نیز
نیازی نباشد .


به جای خودِ خِرَدمند بودن، بکوشید
چنان سامانی دهید ، که نابِخرَدی
برای همه و هر کس
سودایی شود بی سود .

.....

۱ نظر:

آذین گفت...

فاجعه بار قشنگ بود. مفتخرم که همچین شعری رو خوندم. مدتها بود از هیچ شعری اینقدر لذت نبرده بودم. ای کاش من هم یکی مثل این را گفته بودم!

به جای خودِ آزاد بودن ، بکوشید
چنان سامانی بدهید ، که همگان آزاد باشند
و به عشق ورزی به آزادی نیز
نیازی نباشد .

به جای خودِ خِرَدمند بودن، بکوشید
چنان سامانی دهید ، که نابِخرَدی
برای همه و هر کس
سودایی شود بی سود

مرسی میترا جون.