۱۳۹۰/۰۳/۰۸

وقتی دلم می گیرد

دوستم قرار بود پولی بفرستد تا در ایران کمکی به جایی یا کسی شود. چقدر این روزها محتاجها زیادند. چقدر وضع مردم بد است . نمی دانی پول را به که بدهی ؟ چه کارش بکنی؟

دلم می گیرد.
نمی توانم انتخاب کنم . دلم بد جوری گرفته از صبح بغض دارم . دلم از آدمها گرفته . دلم برای آدمها گرفته . دلم از کارهایی که آدمها با آدمها می کنند از بلاهایی که آدمها بر سر هم می آورند گرفته. دلم گرفته دلم از همه چیز و همه کس گرفته.

و نمی توانی همینطوری همین وسط گریه کنی. دلم زار زار گریه می خواهد.

از عجز و ناتوانی خودم دلم گرفته.
من از این زندگی دلم گرفته.

چه کسی صدایت را می شنود؟

چه کسی حتی ذره ای برایش مهم است که دل تو گرفته . دل تو از چیزی گرفته از یک چیز دردآور.
نه از یک چیز از خیلی چیزها.
چقدر اینجا پر است از درد.

خجالت می کشم از دردهای شخصی . روزی اما آرزوی من تلاش برای انسانها بود .
مغزم پر است از درد و کلمه و خفگی.

دلم گرفته
.............

۱ نظر:

آذین گفت...

خجالت می کشم از دردهای شخصی. میترا جون شما همه ی نوشته هات و همه ی افکارت حول توجه کردن به بشریت است از چه چیزی خجالت می کشی؟ این یک کار را لااقل بذار دیگران انجام بدهند.