۱۳۹۰/۰۱/۲۴

تهران 90

غبار بدی کل شهر رو فرا گرفته . سردرد داریم و چشمامون می سوزه . من نفس تنگی بدی هم دارم. علاوه بر همه اینها دلشوره مزخرفی هم تمام تمرکزم رو از من گرفته .

مخ من در حال ترکیدن.

هیچکس نمی فهمد و نخواهد فهمید رنجی که می برم از چیست؟

انگار مرض دارم با آدمها حرف می زنم.

............

۱ نظر:

آذین گفت...

یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد...

جز دلت که قطره ای است بیکران
کس نشان ز بیکران نمی دهد

خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد