غبار بدی کل شهر رو فرا گرفته . سردرد داریم و چشمامون می سوزه . من نفس تنگی بدی هم دارم. علاوه بر همه اینها دلشوره مزخرفی هم تمام تمرکزم رو از من گرفته .
مخ من در حال ترکیدن.
هیچکس نمی فهمد و نخواهد فهمید رنجی که می برم از چیست؟
انگار مرض دارم با آدمها حرف می زنم.
............
۱ نظر:
یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد...
جز دلت که قطره ای است بیکران
کس نشان ز بیکران نمی دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد
ارسال یک نظر