۱۳۸۹/۱۰/۲۵

یه گوشه دنج

شومینه روشنه . خونه گرمای مطبوعی داره . دو تا شلغم رو اجاق گاز داره تو آب قل قل می خوره شاید از زورسرفه مجبور بشم بخورمشون. کنار قابلمه شلغم یه کتری قل قل می کنه و یه قوری پر از چای خوش طعم رو کتری منتظره تا من برم سراغش .
از پشت پنجره برف قشنگ و بی نظیری رو می بینم که مدتها بود همه منتظرش بودیم .
از شرکت که اومدم بیرون دیدم عجب برفی داره می باره . از اون برف پودری ها که بلافاصله رو زمین می شینه . زمین اینقدر سر بود که ماشین لیز می خورد و تو یه پس کوچه هر چی فرمون رو پیچوندم نپیچید و ترمز هم که اصلا نمی گرفت و در نتیجه محکم خوردم به جدول . خلاصه همین دو قدم راه رو با زور رسیدم خونه. اولین کاری که کردم به چند تا از بچه های شرکت زنگ زدم که زودتر برن خونه . بعدش کلی غصه خوردم واسه اونایی که راهشون دوره . ماشین ندارن . معلوم نیست امشب کی برسن خونه .
به تک تک بچه ها فکر کردم. به آدمهایی که دوسشون دارم به آدمهایی که دوسشون ندارم به اونایی که می شناسمشون اونایی که نمی شناسمشون به همه و همه فکر کردم.
کاشکی همه آدمهای دنیا یه گوشه دنج واسه خودشون داشتن .
کاشکی خوشبختی مال همه آدمها بود.
من تو این گوشه دنجم نمیدونم چرا نمی تونم راحت بشینم و حال زندگی رو ببرم؟!!
.....

۲ نظر:

آذین گفت...

چه توصیف آرام بخشی از یه گوشه دنج. یعنی میشه روزی برسه که دیگه حقوق کارگرا و کارمندا زیر خط فقر نباشه؟

درمانگر راست دست گفت...

یه سوال:
اگه قرار بود توی برفا جا پای کسی بذاری در اینصورت جا پای چه کسی میذاشتی؟