۱۳۸۹/۱۰/۲۸

یک پست با عجله

خیلی خیلی خیلی کار دارم و با عذاب وجدان اومدم اینجا که فقط بگم من هستم . روزها که سر کار حسابی مشغولم و شبها هم از زور خستگی و داروهایی که خواب آور هم هستن خیلی زود غش می کنم .
امروز البرز خیلی قشنگه .
من از همه جا بی خبرم . هیچ خبری نخوندم . مراقب دنیا باشید تا من سرم خلوت بشه .
دلم واسه نوشتن تنگ شده .
زندگیم رو دور تنده انگار رو یه تردمیل با سرعت بالا دارم می دوم . بعضی وقتا کا رو که از زندگیم بر میدارم هیچی نمی مونه . یکی می گفت اونایی که شخصیتشون به کارشونه وقتی کارشونو ازشون بگیری بی شخصیت می شن.
وای نه من اینجوری نیستم. چقدر وحشتناکه . البته بی شخصیتی هم بعضی وقتا خیلی حال می ده ها . یه بار باید مفصل راجع به کارم توضیح بدم. باید از جنبه های اجتماعی و فرهنگی بهش نگاه کنم . قسمت فنی رو بذارم کنارو راحت بگم که چی کار می کنم اونوقت شما هم یه کم قضاوت کنید که کاری که می کنم به درد بشریت می خوره یا نه.
یاد یه خاطره افتادم.
من و ماندانا که حالا واسه خودش مادر شده و اون سر دنیاست . سر پروژه درس ارائه مطالب علمی و فنی با هم دوست شدیم . استاد بزرگ ، یکسری پروژه های فنی داده بود و یکسری پروژه های ادبی و ما باید انتخاب می کردیم. ماندانا از من یکسال کوچیکتر بود و رشته اش سخت افزار . یه بار که من یه مثنوی معنوی گنده زیر بغلم بود اومد سراغم و ازم خواست پروژه این درس رو با هم انجام بدیم . خلاصه پروژه ای که انتخاب کردیم اسمش بود "آثار تکنولوژی در حیات مادی و معنوی انسان" .
اینارو گفتم که بگم من و ماندانا یه روز رفتیم دانشکده علوم اجتماعی زیر پل گیشا تا از کتابخونه اونجا برای تحقیقمون استفاده کنیم .
رفتیم پیش دکتر آزاد رئیس دانشکده و اونجا بود که دکتر آزاد از ما پرسید رشتتون چیه و ما گفتیم کامپیوتر . دکتر آزاد هم برگشت به ما گفت که شما برای این جامعه مثل کالاهای لوکس می مونید. جمله بسیار تکاندهندهای بود برای آدمهایی مثل ما . بقیه اش بماند برای بعد که من از کارم بگم و شما نظر بدید که کالای لوکس هستیم یا نه؟
.....

۲ نظر:

آذین گفت...

چه پست جالبی بود. وقتی نوشتی که سریع می نویسی چون کلی کار داری من هم ناخودآگاه با سرعت خوندمش و حس خیلی قشنگ پویایی رو توش حسابی حس کردم. اول اینکه تب داشتن و سر کار بودن خیلی بده مراقب خودت باش عزیزم ولی من از حس دویدن رو یه تردمیل با سرعت بالا به شدت بیزارم، وای مرگ آوره.
باشه کوروش بخواب که ما بیداریم :)
اینکه کار به آدم هویت میده و اینکه بی هویتی هم خیلی باحاله با هر دو به شدت موافقم! ولی مطمئنم که اصلا هویت تو در کار خلاصه نمی شه. همه چیزت این رو داد میزنه.
خیلی هم دوست دارم که از کارت بشنوم. لوکس؟ نمیدونم شاید لوکس باشه ولی بی شک به درد بشریت می خوره.
چه درس جالبی داشتین و چه آغاز دوستی جالبتری :)
بازهم این پستت رو خیلی دوست داشتم. امیدوارم زودتر از رو این تردمیل بیای پایین. من حتی از تصور کسی روی این تردمیل دق می کنم، چه برسد که تو سرما هم خورده باشی و در حال عذاب کشیدن. چرا این کار لوکس شما اینقد خشنه که اجازه مرخصی بهت نمیده. نه اصلا نمی تونه لوکس باشه.

احسان گفت...

بدو بدو که ما هم کارداریم ........