۱۳۸۹/۱۰/۰۸

نقش زندگی

هر روز سر راهم به خونه یه وانتی رو می بینم که دم یه مغازه ای پارک شده . یه وانت آبی .پشت وانت، با یه خط درشت و گل منگولی نوشته ، گفتمش نقاش را نقشی کشد از زندگی ، با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید.
اولین بار این شعر رو شاید کلاس پنجم بودم که شنیدم خیلی خوشم اومد ولی هیچ درکی ازش نداشتم.
الان فکر می کنم این وانت شاید تو تصورات منه . انگار هرروز من باید این جمله رو پیش خودم تکرار کنم که زندگی حبابی است بر لب دریا.
الان درک می کنم . کوتاه بودن زندگی رو با تمام وجودم می فهمم .
دلم می خواد بگذره . دلم می خواد اون حبابه بترکه.
وای چقدر دلم می خواد بنویسم ولی باید برگردم به کار ....

۲ نظر:

آذین گفت...

هستی موهوم ما یک لب گشودن بیش نیست
چون حباب از خجلت اظهار خاموشیم ما

احسان گفت...

یه چیزی تو زندگی بعضیا خیلی مهمه اما توزندگی ماها نه.....اون بعضیا خیلی ازرفتارهاشون براساس مصلحته یعنی هوشمندانه رفتار میکنن نه ازروی غریزه....اما من نمیتونم نقش بازی کنم.....یعنی فک میکنم زندگی اگرنقش بازی کردن بشه میشه نقاشی....به تصویربی روح....حتی اگه فرشچیان هم باشی بازم هیچی هستی....من نمیخوام حباب باشم میخوام دریا باشم