۱۳۸۸/۰۷/۲۵

نوشته ای که سه هفته قبل نوشته شده

نوشتن برای فراموش کردن یا به یاد آوردن؟
چه فرقی می کنه نوشتم نوشتنه دیگه ، امشب فیلمی می دیدم که توش جملات زیادی راجع به نوشتن داشت . زنی که سعی می کرد بنویسه و به قول مرد توی قصه خوشا به حال کسی که صفحات خالی زندگیشو بتونه با کلمات پر کنه .
یادم نیست آخرین باری رو که خودکار و دفترم به کمکم اومدن واسه نوشتن و هر بار که شروع می کنم به نوشتن همیشه و همیشه حس می کنم هیچی برای نوشتن ندارم.چون هیچ چیزی تو زندگیم ندارم که قابل نوشتن باشه ولی بعد که کمکم یخم آب می شه می فهممکه چقدر همون هیج ها حرف واسه گفتن دارن. و چقدر همون زندگیه پر از هیچ هم واسه خودش زندگیه . امشب دلم می خواد جای چه کسی باشم؟؟؟ هیچ انسانی رو سراغ ندارم و نمی شناسم و اصلا فکر نمی کنم وجود داشته باشه که بخوام جای اون باشم .چه از مدل انسانهای فکور چه بی فکر ، خوش گذرون و در حال خوش گذردنی ، یا پرغصه ها در حال رنج کشیدن ها ، بی حسها رو که دیگه نگو اصلا می دونی چیه ؟ داشتن درد خیلی بهتر از بی دردیه .وقتی بی حس شدی دیگه هیچ امیدی به حس خوب هم نخواهی داشت ولی در ته ته ته درد همیشه یه امیدی هست امید به یه چیزی که شاید اسمشو بشه خدا گذاشت یا یه چیزی تو ماوراءالطبیعه یه چیزی خارج از یک انسان یه چیزی خیلی بالاتر و قوی تر از انسان یه چیزی که آدما همیشه دنبالشن مثل یک گمشده یا مثل یه کسی که بیاد و حقشونو از بقیه آدمهاکه پرزورترن بگیره. آخه اون آدمای پر زور اون آدمایی که بهشون می گیم پست ، رذل ، آدمهای کثیف و دیوصفت و و و هزاران صفت بد و بدتر دیگه اون آدما چی رو از ما گرفتن ؟ حقمون چی بوده که اونو ازمون گرفتن اونو به زور گرفتن و حالا ما باید واسه پس گرفتنش به زور بجنگیم بمیریم زجر بکشیم . راستش گاهی اوقات که فکر می کنم رفتم توی خیابونا و شروع کردم به داد زدن برای پس گرفتن حقم هیچوقت هدفم خودم نبودم من هیچی نمی خوام هیجی نمی خوام اگر داد زدم به جای کسایی بوده که دوستشون دارم و می دونم که چیزهایی از زندگیشون می خوان که من هیچوقت نخواستم من حاضرم به خاطر اونا طوری فریاد بزنم که حنجره ام پاره بشه ولی هیچوقت به خاطر خودم این کار رو نمی کنم هیچوقت مطمئنم .
گاهی فکر می کنم اگر من جای اون بچه ای که سر چارراهگدایی می کنه بودم باز همینو می گفتم؟ باز هم هیچی نمی خواستم ؟ نمی دونم نمی دونم گتهی هیچی نمی دونم مغزم تحمل فکر کردن نداره قلبم تحمل احساس رو نداره . همه جیزم در حال انفجاره ، انفجار نه ازاین همه سر خشم نه از سر نفرت نه از سر درد نه از سر بدبختی نه از عشق و نه از هزاران چیز دیگر انفجار فقط و فقط به خاطر هیچ . چقدر این ذهن من پر از خاطره است ، اینقدر پر که لبریز می شه و از گوشام می زنه بیرون گاهی اگر گوش دیگه ای باشه از لبام یا انگشتام می زنه بیرون و کلمه می شه و گاهی چقدر سخته کلمه کردن این همه خاطره خاطره هایی که در لحظه هیچ از آنها نمی فهمی و وقتی گذشت زمان اونهارو دور می کنه دور دور دور وقتی اونقدر دور می شن که تو زندگیت می شن یه نقطه اونوقته که تازه می تونی راحت بهشون فکر کنی و در واقع وقتی می تونی بهشون فکر کنی که دیگه تو زندگیت نیستن نقاط بسیار ریز سفید و سیاهی هستند که دیگه شاید حتی ارزش نوشتن را هم نداشته باشن ..
و نوشتن مانند گریستن است و کلمات مانند اشک مدتهای طولانی نه گریه می کنی و نه از اشک خبری هست ولی شاید با یک تلنگر و فقط یک تلنگر اشکها چنان سرازیر می شوند که دیگر توانی برای مقابله نخواهی داشت .و نوشتن نیز مدتهای طولانی نمی نویسیو نمی توانی بنویسی و نمی خواهی بنویسی و نمی شود که بنویسیو یکدفعه با یک تلنگر و فقط یک تلنگر کلمات روی صفحات خط دار یا بی خط جاری می شوند و دیگر هیچکس را تاب رهایی از این کلمات نیست . نه قلم و نه کاغذ و نه انگشتان و نه ذهن و نه هیچ چیز دیگر .چه راحت است نوشتن روی کاغذ تا نوشتن روی هوا ، مگر می شود این ذهن فعال ننویسد و نگوید و وقتی نه روی کاغذ می نویسد و نه برای کسی می گوید ناچار کلمات را بدون صدا در فضا رها می کند کلمات از گوش و چشم و حتی پوست تو به فضا منتقل می شوند شاید واقعا کلمه نیستند شاید امواجی هستند که در فضا پراکنده می شوندو شاید گیرنده هایی وجود داشته باشند که آنها را دریافت کنند و یا شاید در فضا بمانند تا سالها بعد گیرنده ای پیدا شود آنها را دریافت و درک کند و شاید تا ابد به عنوان ذرات معلقی که دیده نمی شوند در فضا بمانند ولی لا اقل سبک شده ای . اگر قرار باشد همه اینها را در وجودت نگهداری دقیقا مثل اینست که یک چوب پنبه بر در قلبت گذاشته باشی دیر یا زود انفجاری خواهد داشت که تمام وجودت را نابود خواهد کرد .
و انتخاب بین کلماتی که قابل فهم برای بقیه باشد یا امواجی که در فضا برای گیرنده های خاصی رها شود کار دشواری است . و صفحات سفید زندگی ما صفحات دفتر نیست که با نوشتن پر شود صفحات سفید زندگی ما با زندگی کردن پر می شود .
....

هیچ نظری موجود نیست: