۱۳۸۸/۰۷/۲۵

فراموشی

و فراموشی پایدار نیست . هیچوقت پایدار نبوده . راه حل نامناسبی برای فرار از رنجهاست . هر بار که دست به دامن یک روش برای فراموش کردن رنجهای درونت می شی شاید برای یه مدتی همه چی آروم بشه و حس کنی اشتباه می کردی و زندگی پر از خوشیه و تو فقط توهم درد و رنج داشتی . ولی وای از اون لحظه ای که ابر فراموشی از جلوی ذهنت کنار بره و رنجهای به صف نشسته پشت ابر نمایان بشن و برات دست تکون بدن.
من واقعا در اینجور مواقع گیج می شم. اصلا نمی تونم بفهمم چی راسته و چی دروغ . یه منگی بدی سراغم می یاد .
گاهی به اندازه یک بچه به زندگی خوشبین می شم و گاهی به اندازه یه آدم بزرگ در حد صادق هدایت سیاه فکر می کنم .
و به سیاهی فکر صادق هدایت چنان باور دارم که ممکن است به وجود خودم شک کنم ولی به درستی آن هرگز.

و امشب ابرهای فراموشی کنار رفته اند و دردها خبیثانه برایم دست تکان می دهند و مرا به چالش دعوت می کنند . غافل از اینکه من امشب توانی برای تحمل هیچ کدامشان را ندارم و باز به سراغ یک فراموشی کاذب خواهم رفت .

.......

۱ نظر:

ناشناس گفت...

زندگي من به نظرم همانقدر غيرطبيعي،نامعلوم و باور نكردني مي آمد كه نقش روي قلمدانی كه با آن مشغول نوشتن هستم - گويا يك نفر نقاش مجنون و وسواسي روي جلد اين قلمدان را كشيده - اغلب به اين نقش كه نگاه مي‌كنم مثل اين‌است كه به نظرم آشنا می‌آيد. شايد براي همين نقش است... شايد همين نقش مرا وادار به نوشتن می‌كند.

صادق هدايت