۱۳۹۰/۰۶/۲۸

امشب با اجازه حضار محترم یه نصفه قرص خواب خوردم تا زودتر خوابم ببره و اینقدر هر روز با تاخیر سر کار نرسم. خوبه بغل گوشمه محل کارم.
و سفرم بیشتر به روز رسانی رابطه هایی بود که می ترسیدم تاریخ انقضایشان گذشته باشد و می ترسیدم حسهای خوب قبلی را از بین ببرد. گاهی در این زندگی پر از روزمره گی فقط با یاد بعضی حس ها می توان ادامه داد. و امید به حس کردن دوباره شان. و رابطه بین هر دو نفری منحصر به فرد است . و رابطه بین دو دوست گاهی بسیار زیاد منحصر به فرد است.

بعد از مدتها کمی شک می کنی به همه چیز و ساکت تماشا می کنی تا بفهمی چه برخوردی باید داشته باشی.
مغزت که درد می گیرد کمی مست می شوی تا راحتتر تصمیم بگیری و وقتی مست شدی تازه می فهمی آنهمه فکر کردن احمقانه بوده و آن چیزی می شوی که هستی و آنوقت راحت می شوی و احساس سبکی می کنی.

و گاهی دلت می خواهد برگردی به یک لحظه از آن با هم بودن و کارهایی را که همیشه دلت می خواست برایش انجام دهی و در آن حالت گیجی نتوانستی ، دوباره انجام دهی.

دلم می خواست بیشتر حرف می زدم.

آهنگ گوش می کردیم و می رقصیدیم.

قدم می زدیم.

باشد برای دفعه بعد که امیدوارم زیاد طولانی نباشد.

.....

۲ نظر:

آذین گفت...

:) چقدر زندگی و فرصتهای انسان مسخره اند همیشه باید بدوی و باز هم می بینی که ای کاش داری. من که میگم بیخیال این ای کاش ها. نیم نگاهی به سوی آینده و ما را بس.

ناشناس گفت...

و گاهی دلت می خواهد برگردی به یک لحظه از آن با هم بودن و کارهایی را که همیشه دلت می خواست برایش انجام دهی و در آن حالت گیجی نتوانستی ، دوباره انجام دهی.

دلم می خواست بیشتر حرف می زدم.

آهنگ گوش می کردیم و می رقصیدیم.

قدم می زدیم.

باشد برای دفعه بعد که امیدوارم زیاد طولانی نباشد.

XXX