۱۳۹۰/۰۶/۲۸

شب های بی خوابی

و بی خوابی های شبانه من داستانی بس دراز دارد.
گیج و منگ خوابم و هر کاری که می کنم خوابم نمی برد . کتاب می خوانم "درخت من دلشوره دارد". دلشوره ام می گیرد و خواب از سرم می پراند. لپ تاپ را باز می کنم و دنبال یک فیلم خوب می گردم . Love actualy که قبلا دیدمش . قسمت هایی از فیلم که مرتبط به عروسی اون دخترست و فیلم عروسی که اون پسره گرفته و فیلم فقط پر از close up از دخترست. بعدش فیلم Red رو میبینم خوشم نمی یاد . بعد فیلم nine song که پر از سکسه و من حوصله شو ندارم. تازه می فهمم بهترین فیلمهای دنیا رو هم الان نمی تونستم ببینم. ایمیلمو چک می کنم . خبری نیست . البته که منتظر کسی هم نیستم. چراغهای رابطه فعلا خاموش است.
عکس نمی توانم ببینم. خبر نمی توانم بخوانم. فکر نمی خواهم بکنم. شاید فقط می توان کمی نوشت.
می دانم که چند ساعت دیگر صبح می شود و من باید یک روز کاری دیگر را شروع کنم. می دانم مغزم باید استراحتی کند و نمی توانم مجبورش کنم . نمی خواهد.
می دانم باید الان بعد از یک مسافرت طولانی fresh باشم و از همان توالت فرودگاه امام تمام fresh بودنم پرید.

دلم اما نمی خواهد که غر بزنم.

دلم اما می خواهد که خوابم ببرد . و خواب بد نبینم.

دلم ضمنا می خواهد که صبح که بیدار می شوم سر حال سر حال باشم.

دلم می خواهد الکی حالم خوب باشد.
....

۱ نظر:

آذین گفت...

خیلی چیزهای خوبی می خواهی: دلم میخواهد الکی حالم خوب باشد... امیدوارم الان بهتر باشی