۱۳۹۰/۰۴/۱۴

پایان خط انسانیت

دوستم گفت دیگر چیزی برایمان نمانده ، همین قدر که به دیگری ظلم می کنند و ما تماشا می کنیم و ساکتیم یعنی به پایان خط رسیده ایم.
یکی از دو مهمان خارجیم مشکل مهره گردن پیدا کرده ، نمی تواند به سفری که از 5 ماه قبل با دو چرخه شروع کرده ادامه بدهد. دیروز مجبور شد پیش دکتر ارتوپد برود .
پول کمی داشتند . پیاده شان کردم دم مطب و خودم رفتم سر کلاس تمام مدت فکر می کردم به اینکه پول زیادی نداشتند . وقتی دوباره دم مطب سوارشان کردم پرسیدم پولتان کافی بود ؟ گفت به پزشک گفتیم که پول کمی همراهمان است و پزشک مهربان ویزیت نگرفت . برایشان MRI نوشته بود و راهنمائیشان کرده بود که به یک بیمارستان جدیدالتاسیس دولتی بروند که کسی نمی شناسد و خلوت است و هزینه MRI بسیار ارزان. موضوع را برای برادرم گفتم ، گفت اگر ایرانی بودند و پول نداشتند حتما در بیابان رهایشان می کردند.
همین موضوع را به علاوه اینکه دختر خارجی می گفت ایرانی ها بسیار زیاد friendly هستند و مهمان نواز برای دوستم می گفتم . دوستم گفت می گفتی هر چه بدبختی داریم از همین خارجی پرستیمان است . کمی فکر کردم . خود من اگر دو ایرانی که نمی شناختمشان از طریق همین سایت CS اگر درخواست آمدن به خانه ام را داشتند . محال بود بپذیرم و به این راحتی کلید خانه ام را در اختیار دو ایرانی که نمی شناسمشان بگذارم و خودم بیایم سر کار و تا شب هم بر نگردم.
کاری کرده اند که اعتماد به هموطنت از بین رفته ، احساس می کنی همه دروغگویند همه در کمینت هستند همه می خواهند تقلب کنند ، همه می خواهند بلایی سرت بیاورند.
اگر ما با خودمان همینقدر مهربان بودیم و به خودمان همینقدر محبت می کردیم شاید خیلی چیزها درست می شد. ولی الان از هر هموطن غریبه ای می ترسی . حتی ممکن است سرت را ببرد . ممکن است به تو تجاوز کند . اموالت را بدزدد یا جاسوس باشد . خیلی چیزها را حتی از کسی که سالهاست خانه ات را تمیز می کند پنهان می کنی . راحت نیستی و در یک کلام خودت نیستی.
چقدر با خارجیها راحتتر خودمان هستیم . نیازی به نقش بازی کردن نیست . نگران لباس و سرو وضعت نیستی . نگران قضاوتشان در مورد غذا و خانه ات نیستی . نگران فضولیشان در زندگیت نیستی . نگران هیچی نیستی. پذیرایی هم نمی کنی . خودشان از خودشان پذیرایی می کنند . سالها می توانی در یک خانه با آنها زندگی کنی. به حقوقت احترام می گذارند و به هم احترام می گذارید و خلاصه نگرانی نداری.
دلیل من برای رفت و آمد با آنها چیزی جز این نیست که پیش فرضی از من ندارند . خود واقعی الانم را با همه کاستی ها و زیادی ها می پذیرند . حقوقم را رعایت می کنند و از همه مهمتر قابل اعتمادند .
انگار استانداردی در دنیا برای آدمها و روابط وجود دارد برای تعاملات با هم و ما هر دو طرف طبق آن استاندارد عمل می کنیم .
اما با یک هموطن هر قدر سعی می کنی استانداردی برای روابطت داشته باشی به هیچ وجه امکانپذیر نیست .
بحثم در مورد اکثریت بود وگرنه که عزیزترین و بهترین آدمهایی که می شناسم ایرانیند.
چیزی که مرا به وحشت می اندازد اینست که نمی توانم با یک غریبه هموطن مهربان باشم چون غریبه هموطن به هیچ وجه با من مهربان نیست . غریبه هموطن به هیچ وجه به من اعتماد نمی کند . غریبه هموطن به هیچ وجه به من احترام نمی گذارد . آنقدر از غریبه هموطن می ترسم که ترس غالب نمی گذارد درست فکر کنم.
می خواستم بنویسم از هزاران باری که سرم کلاه رفته است توسط یک هموطن غریبه و یا خودی ولی دیدم هدفم از نوشتن این پست تزریق عدم اعتماد نیست . هدفم اینست که شرمندگی و خجالت و ناراحتی خودم را از وضعیت کنونی بگویم از اینکه بدون اینکه بخواهم این شده ام . آدمی که به یک غریبه خارجی 1000 برابر یک غریبه ایرانی اعتماد دارد.
می خواهم کمی اصلاح کنم خودم را و حسم را .
می خواهم اعتماد را دوباره وام بدهم .
به تک تک آدمها.
.......

۲ نظر:

آذین گفت...

ما یاد گرفتیم که در معاشرت هزار لایه داشته باشیم واگر غیر از این باشیم متهم می شویم که ساده هستیم، ساده لوح هستیم و آداب معاشرت نمی دانیم!!!

dariush گفت...

adama byad bedunand hadafeshun tu zendegi chie
hadaf ke moshakhas bashe adama hame ye hekl mishand
hadaf ke moshakhas beshe rang o nejad bara adam dige maeni nadare