۱۳۸۹/۱۱/۰۱

زندگی فی البداهه ...

زندگی فی البداهه
نمایش بی تمرین
لباس بی پرو
از نقشی که بازی می کنم نا آگاهم
فقط می دانم از آن من است بی تردید
.
.
.
چقدر دلم می خواد همه چیز رو خراب کنم . چقدر دلم می خواد بزنم زیر همه چی . چقدر خسته ام از همه چیز و همه کس. تک تک سلولام نخواستن رو فریاد می کنن. این زندگی فی البداهه . این نقش مسخره . این لباسی که به تن من یکی زار می زنه .
نمی خوامش بی تردید.
چه فی البداهه زندگی کرده ام. چه بیزارم از لحظه بعد. در این دنیا همه آدمها تنهان . هیچ کس برای هیچ کس نیست. دروغ است همیشه لحظه ای می رسد که می فهمی اشتباه کرده ای و این لحظه همیشه می رسد برای همه می رسد . همه چیز پوشالی و خالی است. همه چیز گذراست . دلبستن دیوانگیست . امید بستن حماقت است .
دلم نمی خواد چشمامو ببندم . چشمامو که ببندم خوابم می بره . خوابم که ببره خیلی زود صبح می شه . صبح که بشه همه چی زشت
می شه .
چقدر دلم می خواد تا ابد بخوابم.

....

۲ نظر:

آذین گفت...

همین دیشب بود که با خودم می گفتم چه بی اراده و نا خواسته و سرگردان زندگی می کنم و چقدر دلم می خواست در جایگاهی بودم که می تونستم به دیگران کمک کنم. اول به خودم و بعد به دیگران

احسان گفت...

لا لا لا لا گل پونه ننه سرماست درخونه
لا لا لا لا گل شب بو لپات شده مث هلو
لا لا لا لا گل نرگس جدانشی زمن هرگز
لا لا لا لا گل لاله ازین دنیا نکن ناله
لا لا لا لا گل اطلس نگو تنهام منم بی کس
لا لا لا لا گل شیپور امیدم گشته ازمن دور
لا لا لا لا گل میخک ببین غم بردلم شد حک
لا لا لا لا امان از این جهان بی مروت بی صداقت بی شهامت بی رشادت بی نزاکت ......هزاران بوق و کرنا درون گوش گیتی ....ولی گویی جهان و مردمانش خواب خوابن......