۱۳۸۹/۱۰/۰۴

مغزی بدون تراوش

هیچی نمی تراوشد از ذهنم امروز.
شاید چون شنبه است و شنبه ها کار وحشتناکه . شاید چون هوا دوباره آلوده شده و من سردرد دارم . شاید چون این تلفن لعنتی همش اشغاله و من بی خبر .
شاید چون دیشب زیاد خواب دیدم. شاید چون دوباره خبر اعدام خوندم و مغزم خسته است از اعدام هر روزه.
شاید چون اخراجیهای مسخره 3 داره ساخته می شه و من یک و دو شم ندیدم و نخواستم ببینم و نمی خواهم که ببینم و نخواهم دیدو متاسفم که اطرافیانم با لذت دیدند و خندیدند . مگه می شه دهنمکی رو فراموش کنم . اونروزی که تو تالار شهید چمران دانشکده مون ، موقع سخنرانی دکتر سروش برای اولین بار لباس شخصی ها با اسم حزب انصار حمله کردن و چقدر وحشتناک بود بعدا فهمیدم که اون وحشی تره دهنمکی بود.
مغزم خالیه .....
نمی تراود مهتاب ...
نمی تراوشد ذهن من
خسته ام
خسته....

۲ نظر:

آذین گفت...

وقتی که احساس می کنی که مغزت خالی ه، وقتی ه که هیچ چیز جدیدی برای خودت تولید نشده اما اگه شروع به گفتن کنی، می بینی که برای دیگران جدیده و کلی جالب...
مرسی که نوشتی با اینکه خالی بودی :)

درمانگر راست دست گفت...

وقتی که ذهنی به قول شما نمی تراوشد دقیقا لحظه ایست که باید بنویسی.از هر آنچه که به ذهنت می رسد، هرچقدر پوچ و مزحک و بی معنا. چراکه آنجا ناخودآگاهت لب به سخن گشاده است.