۱۳۸۸/۰۸/۰۶

رنگ

گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل به هیچ دلبندی سعدیا دور نیکنامی رفت نوبت عاشقی است یک چندی
عشق ها را چه می شود ، یک شب عشقند و صد شب درد . ولی آنچه وحشتناک است و مخرب بدون عشق زیستن است و زیستن بدون عشق مانند زیستن در یک دنیای بدون رنگ است . و عشق بی صدا میاید چنان بی صدا می اید که غافلگیرت می کند ، به خود می آیی و ناگهان رنگ زندگی به چشمهایت هجوم می آورد . و تو شاید ناخواسته ، ناگهانی و غیر منتظره به دنیای رنگها دعوت می شوی .
شاید سالها زندگیت بدون عشق باشد ، ولی وقتی پتانسیل عاشق شدن را داری عشق به سراغت می آید و وجودت همچون زمینی حاصلخیز آماده پرورش احساست می شود .
عشق ها هم متفاوتند ، بعضی ها آرام و بعضی طوفانی . همیشه بعد ازطوفان آرامشی عجیب فضا را پر می کند و همیشه قبل از طوفان نیز آرامشی ترسناک هست .
چقدر گفتن از عشق سخت و سنگین است . همیشه وقتی می خواهم از غم بنویسم چنان قلمم روان می نویسد و چنان کلمات ساده می شوند که می توانم بدون وقفه بنویسم . ولی از عشق نوشتن از شادی نوشتن از رنگ نوشتن اصطکاک زیادی دارد شاید اصطکاک با وجودی که عادت به شادی ندارد .عادت به رنگ ندارد .

شاید باید باور کرد که زندگی مطابق خواسته تو پیش می رود.
.....................

۶ نظر:

گل آسا گفت...

ديدن رنگ، حس کردن عشق و لذت بردن از زندگي هم تمرين مي خواد. خوشحالم که داري تمرين مي کني :)

گل آسا گفت...

ديدن رنگ، حس کردن عشق و لذت بردن از زندگي هم تمرين مي خواد. خوشحالم که داري تمرين مي کني :)

ناشناس گفت...

گفتم به جز غم، چه هنر دارد عشق؟

گفت اي خواجه ي عاقل، هنري بهتر از اين؟

ناشناس گفت...

واقعا عشق تمرین می خواد ؟ فکر کنم عشق دچار بودن است !

عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد،

مرا رساند به امكان يك پرنده شدن.

- و نوشداروي اندوه

- صداي خالص اكسير مي دهد اين نوش.

و حال شب شده بود.

چراغ روشن بود.

و چاي مي خوردند.

- چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي.

- چقدر هم تنها!

- خيال مي كنم

دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي.

- دچار يعني عاشق.

- و فكر كن كه چه تنهاست

اگر كه ماهي كوچك، دچار آبي درياي بيكران باشد.

Monelly گفت...

loved to read this poem of Sohrab again ... posted by Nashenas ... har ki ke kast ... thanks a lot for typing it

ناشناس گفت...

مرسي مرسي ، خواهش مي كنم :)