۱۳۹۰/۰۸/۱۷

چه برف قشنگی . حتی انتظارش رو هم نداشتم. با درد شدید تمام استخونهام و سرم و گردنم و بند بند وجودم از تخت اومدم پایین، اولین کاری که کردم پرده رو زدم کنار و دیدم چه برفی نشسته و چه برفی می باره . دلم خیلی بیشتر از این حرفها غم داشت تا بتونه حتی واسه یه لحظه خوشحال بشه .

......................


۱ نظر:

آذین گفت...

اول خواستم برای خوشحالیت خوشحال شوم ولی بعد ... :(