۱۳۹۰/۰۸/۰۱

جیر جیر

شب که می شه هر کاری می کنم این مغزم آروم بگیره نمی شه . اینقدر از صبح تا شب کار ازش می کشم که شب که میشه همچنان
می خواد کار کنه هر چی خواهش و تمنا می کنم که بی خیال بشه نمی شه و هیچ ترمزی نداره جز یه چیز خواب آور.

تازه وقتی هم می خوابم فکر می کنم که اونم خوابه یعنی سعی می کنم به روی خودم نیارم که همچنان داره می چرخه . بعضی وقتا زیادی جیر جیر می کنه . می دونم روغن کاری می خواد ولی بازم به روی خودم نمی یارم. باورم نمی شه که مدتهاست کتاب نخوندم .

احساس می کنم هیچی پشت سرم نیست . تمام گذشته رو قیچی می کنم و تحمل حمل حتی یک لحظه شو ندارم.
و آینده اصلا برام مهم نیست . خنده ام می گیره. مثل آدمی زندگی می کنم که آخرین روز زندگیشه .
احساس سبکی می کنم.

فقط کاشکی جیر جیر مغزم قطع بشه.
امشب با یه کتاب یا یه فیلم خوب یا یه کم شعر سعی می کنم روغنکاریش کنم.





۲ نظر:

آذین گفت...

من هم کلید آن و آف ندارم. روزهایی که پر کارم عوض اینکه شب خسته بشم دیگه خوابم نمی بره. کتاب خوندن هم این پرکاری مغزم رو بیشتر می کنه. فقط باید دوباره اینقد کم کار بشم که خوابم ببره!

ناشناس گفت...

chaarash faghat sharaaabexxx