۱۳۹۰/۰۲/۲۷

باز اینجا اینجا...

یه روز دیگه همون جای قبلی .
یه روز دیگه همون تکرارها .
نه اینجوری نمی شه . می رم. یه روز صبح کوله ام رو می بندم می رم .
می رم یه جای دور. یه جایی که به عقل جن هم نرسه .
بعدش هی می رم . اینقدر می رم تا تموم بشم .
دیگه یه جا نمی مونم تا مثل آب راکد بگندم.
می رم .
یکی از همین فردا ها...

چقدر سبکم . بی تعلق خاطری ......

۲ نظر:

آذین گفت...

گاهی باید رفت، بهترین راه رفتن است اما همیشه زندگی طولی دارد و عرضی. گاهی عوض کردن طول زندگی، یا از طول زندگی گذشتن درمان درد نیست. گاهی باید در عرض زندگی تکانی ایجاد کرد والبته شک ندارم هر تکان عرضی تغییری در طول هم ظاهر می کند.
باید امشب بروم باید امشب چمدانی را که به اندازه تنهایی پیراهن من جا دارد بر دارم و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند.

مژگان گفت...

ميترا جان قبل از اين كه بري بيا با هم يه جايي بريم، همون جايي كه قرار بود شما منو ببري حالا بيا من ببرمت...