البته الان خونه نیستم و سر کارم. تازگیها نفس تنگی دارم . هوا بدجوری گرم شده . دوباره تابستون اومد و این حجاب ما را کشت. البته کو تا تابستون ولی هوا گرمه . و نمی دونم از چی بنویسم. باز هم مغزم زیر آوار خاطره ها به خود می پیچد. خاطرات دور و نزدیک. و باز مثل همیشه پشیمان می شوم از نوشتن افکارم. ......................................................
۳ نظر:
من هم اکثر اوقات از نوشتن افکارم پشیمون میشم اما اوقاتی که می بینم با نوشتن اونها افرادی رو پیدا می کنم که درکم می کنند تسکین پیدا می کنم.
ببين ميترا بانو من يه كامنت گذاشته بودم يه جاي ديگه فكر كنم پريد.اگه اين يكي هم بپره برمي دارم همشون رو جمع مي كنم بعد برات ايميل مي كنم.گفته باشم!ضمنا" اگه از نوشتن افكارت پيشمون مي شي مي توني راجع به افكار من بنويسي اونوقت مي بيني كه افكار خودت خيلي بهتره و بهتره همونا رو بنويسي!!!همچمين آدم گاهي كه نوشتنش نمياد اما يه وبلاگ داره كه هي بهش چشمك مي زنه و مي گه اگه مردي بيا بنويس و از اين حرفا اصولا" گر مي گيره ولي به اشتباه فكر مي كنه هوا گرمه
ببين ميترا بانو من يه كامنت گذاشته بودم يه جاي ديگه فكر كنم پريد.اگه اين يكي هم بپره برمي دارم همشون رو جمع مي كنم بعد برات ايميل مي كنم.گفته باشم!ضمنا" اگه از نوشتن افكارت پيشمون مي شي مي توني راجع به افكار من بنويسي اونوقت مي بيني كه افكار خودت خيلي بهتره و بهتره همونا رو بنويسي!!!همچمين آدم گاهي كه نوشتنش نمياد اما يه وبلاگ داره كه هي بهش چشمك مي زنه و مي گه اگه مردي بيا بنويس و از اين حرفا اصولا" گر مي گيره ولي به اشتباه فكر مي كنه هوا گرمه
ارسال یک نظر