۱۳۹۰/۰۱/۰۷

این مغز خط خطی من

آره عیده . اولین روز کاری من بعد از تعطیلات . تو سرم پر از فریاده . پر از چیزای جور و واجور . از جدال جدائی نادر از سیمین با اخراجی های 3 . از دیدارها و تلاشهای مذبوحانه برای آگاهتر کردن دور و بریها . از ژاپن و نیروگاهها تا شلوغی سوریه و کهریزک لیبی . از عکسهای پدر و مادر ندا در نصف شب سال تحویل بر سر مزار دخترشان از نوشته های برادر محمد مختاری از کار و بدبختی های شخصی خودم .
احساس می کنم مغزم همین روزها منفجر خواهد شد.
چقدر کلافه ام از آدمها ، چقدر تلاش می کنم دوستشان داشته باشم . چقدر تلاش می کنم رابطه برقرار کنم و هر چه بیشتر تلاش می کنم خسته تر و نا امید تر می شوم. دورم دور . خیلی خیلی دور . من حتی با نزدیکان خودم هم غریبه ام. احساس غربت گلویم را بدجوری می فشارد .
خط خطی های مغزم روز به روز عمیقتر می شوند .
کاش مغزم از کار بیفتد . قلبم که خیلی وقت پیش از اینها مرده است.
......

۱ نظر:

آذین گفت...

من مغز تعطیلم رو تعطیل تر کردم که دیگه دردی احساس نکنم. نمی خوام زجر بکشم.