۱۳۸۹/۱۲/۰۳

بوی عید

امروز همه می گفتن بوی عید می یاد . نمی تونم تصور کنم کسی تو این شرایط به عید فکر کنه .
از اول زندگیم از عید نوروز بدم می اومد. چراشو نمی دونم ولی همیشه بدم می اومد. همیشه از عیدی گرفتن خجالت می کشیدم. از تکراری بودن مهمونیها بدم می اومد. از لباس نو متنفر بودم. همیشه از عید بدم می اومد. حتی وقتی مادربزرگم زنده بود. تو خونه ما هیچکس اصرار نمی کرد که حتما لحظه سال تحویل سر سفره هفت سین باشیم. من اکثر سال تحویل های زندگیم رو خواب بودم.

از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم

.....

۱ نظر:

آذین گفت...

من که در این چهار دیواری دگرگونی فصل ها رو هم احساس نمی کنم، چه برسد به بوی عید...
اما راستش برخلاف تو عید رو خیلی دوست دارم و بهش می بالم. هرچند از دیدار تکراری اقوام فراری ام.
پارسال که خیلی حب عید تو خونم می جوشید یه شعر گفتم که اینجوری شروع میشد:
با طبیعت تازه شد تقویم ما
تا ابد جاوید این آیین ما
...
یادمه راهنمایی بودم که با اومدن عید احساس یه غم غریبی کردم و ماندانا بهم گفت این نشونه بزرگ شدنه
...