۱۳۸۹/۱۱/۱۵

به بیرحمی یک ببر

سالها پیش بود . یک روز تو اتوبوس انقلاب - امیرآباد از اون اتوبوس هایی که همیشه کلی دود از وسطش می زد بیرون و من همیشه بعد از اتوبوس سواری دلم می خواست در جا برم حمام روبروی من نشسته بود. به من گفت تو مثل یک ببر بیرحمی . بهم گفت تو تا یه جاهایی خیلی مهربونی ولی از یه جایی به بعد می تونی به اندازه یک ببر بیرحم باشی. اونروزا حرفش رو جدی نگرفتم . یه خنده گذری کردم و رسیدیم به ایستگاه و پیاده شدیم . عادت داشت همه چیزو موشکافی کنه ولی من اجازه ندادم و گذشت . و سالها بعد من همان بیرحمی را در خودم کشف کردم . تعداد دفعات بیرحم بودنم خیلی خیلی کم بوده ولی بیرحمیهایم به شدت عمیقند.
همانطور که می توانم بینهایت مهربان باشم . توانایی بینهایت بیرحم بودن هم بدجوری در اعماق وجودم نهفته است.
و بیرحمیهایم همیشه در انتهای مهربانیهایم بروز می کند.
چقدر بیرحمم من امشب
......

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خواستی بی رحم بشی فقط همینو به خودت بگو ممکنه اون موقع یکی باشه که باتو بخواد مواجه بشه اتفاقا همون موقع و همون لحظه اونم مثل تو مشکل عدم کنترل شخصیت سراغش بیاد.....وبخواد بی رحمیشو سرتو خالی کنه.......
این حرفارو نزن چراانسانی که درست تربیت شده بخواد خوی حیوانی داشته باشه ؟ یعنی چی بی رحم میشم !!!
واقعا متاسف شدم واسه این نوشتت

آذین گفت...

من هم این حس رو تو خودم سراغ دارم. در یه ارزیابی کلی همیشه به خودم میگم که مهربون نیستم. ولی بیشتر احساس می کنم که این حالت ناشی از نگاه منطقی یا واقعی به چیزهاست. مثلا من همیشه از مهر مادری که تو فیلم ها ازش صحبت می کنن بدم میاد چون به نظرم خرانه س...

درمانگر راست دست گفت...

بی رحمی جزئی از وجود هر انسانیه که خیلی ها سرکوبش می کنن و این غریزه خودش رو از روزنه های مختلف نشون میده