۱۳۸۸/۰۷/۲۸

خنثی

برای آدمی که همیشه یا مثبته یا منفی خنثی بودن چیز غریبیه .
وقتایی که غم دارم احساس می کنم واسه خودم یه چیزی هستم ، حس می کنم دارم زندگی می کنم . وقتی خوشحالم حس می کنم حتما باید به دنیا می اومدم تا این لحظه رو تجربه کنم . من خیلی کم خنثی هستم ولی وقتی خنثی می شم انگار هیچ هویتی ندارم انگار اگه نمی اومدم هیچ اتفقی نمی افتاد و اگه بمیرم کوچکترین شکافی در دنیا ایجاد نمی شه . الان فکر کنم خنثی هستم یه جورایی گیجم . رفتم پیاده روی که یه کم حس پیدا کنم . رفتم پارک قیطریه ، فکر کردم شاید من تنها آدمیم که تنها دارم می رم پارک ولی کاملا اشتباه می کردم پارک پر بود از زنهای تنها برام جالب و عجیب بود . مرد تنها خیلی کم دیدم ولی زن تنها خیلی زیاد . چی شده که زنها اینقدر به تنهایی پناه آوردن . خود من چرا به تنهایی پناه آوردم . من چرا از پیاده روی تنهایی اینقدر لذت می برم ؟ من از اول همینطوری بودم از اولین چیزایی که از خودم یادم می یاد . درصد زیادی از پیاده رویهای من تنهایی بوده . اونموقع تو پارک لاله میپلکیدمو از فواره های وسط میدونش ذوقم می گرفت و دورش می چرخیدم تا آبهای ریز ریزش بپاشه رو صورتمو خیسم کنه . اونموقع که به گناه اعتقاد داشتم احساس می کردم اگه کله مو از ماشین بیرون ببرم موهامو باز کنم و باد بره لای موهام گناهام پاک می شه . همیشه سعی میکردم کنار پنجره باشم کش موم رو با ز میکردم گوشه های مقنعه موی زدم کنار ولی راستش باد فقط به گوشام می خورد و هر شب نا امید می رفتم خونه چون گناهام پاک نشده بود . مسخره بود ولی بود دیگه . اونروزا من هیچ وقت خنثی نبودم اصلا این حس رو تجربه نکرده بودم . بالاخره واسه خودش تجربه ای بود دیگه وای یاد گذشته که می افتم چقدر خاطره هجوم می یارن ولی انگار دیگه هیچکدومشون مهم نیستن من یه جایی از زندگیم با گذشته ام برای همیشه خداحافظی کردم . بعد دیگه خودم بودم و خودم و دیگه هیچ خاطره ای برام نمونده بود هیچ خاطره ای که بشه واسه کسی گفت و حس خوبی داشت . خاطره ها مثل ابر بالای سرم می یاد کاش می شد فرمت کرد این ذهن و آخه هیچ نیازی به این اطلاعات کهنه تا ابد ندارم . کی می تونه به من کمک کنه تا همه چی پاک بشه شاید آلزایمر نمی دونم و البته مرگ شاید شایدد شاید

......................

۱ نظر:

Monelly گفت...

kheili khoob minevisi.
I especially LOVEd the first paragraph.